يكشنبه, ۲۱ مهر ۱۴۰۴، ۰۱:۰۵ ب.ظ
حضور در گفتگوئی در رادیو گفتگو بمناسبت روز مولانا بخش اوّل
دریافت
مدت زمان: 8 دقیقه 31 ثانیه
دریافت
حجم: 2.27 مگابایتدریافت
.بنام خدا
خلاصه مطالبی که برای بزرگداشت روز مولانا جلال الدّین محمّد بلخی در گفتگوئی در رادیو گفتگو تقدیم کردم
در بزرگداشت مولانا، شاعر صلح و عشق :
در کهکشان ادب و عرفان فارسی نام مولانا جلالالدین محمد بلخی (رومی) همچون ستارهای تابناک و بیهمتا میدرخشد او که در قرن هفتم هجری میزیست نه تنها یک شاعرِ بزرگ که یک عارفِ کامل یک پیامآورِ انسانیت و یک معلمِ روحانی برای تمامی بشریت بود
بزرگداشت او در حقیقت پاسداشتِ عشق و دانایی وّ گذر از خودِ محدود به سوی کیهانِ بیکرانِ معناست.
مولوی زادهٔ بلخ و پرورشیافته در قونیه زندگیای سرشار از تحول و سیرِ معنوی داشت نقطهٔ عطفِ زندگی او ملاقات با شمس تبریزی بود که همچون آتشی در نیزار وجودش افتاد و هستیِ عادی او را به شعلهای از شورِ عرفانی تبدیل کرد این دیدار جهانبینیِ مولانا را چنان دگرگون کرد که از یک فقیه و عالمِ دینی یک عاشقِ حقیقتجویِ بیقرار ساخت
آثار او به ویژه «مثنوی معنوی» دریایی از حکمت اخلاق و عرفان است مثنوی تنها یک کتاب شعر نیست یک دائرةالمعارفِ معنوی است که داستانهای تمثیلیِ آن پرده از رازهای هستی برمیدارد و خواننده را به سفرِ درون دعوت میکند غزلیاتِ او در «دیوان شمس» طوفانی از احساسات ناب عاشقانه و تجربیات روحانی است که مرزهای زمان و مکان را درنوردیده و با هر دلِ آشنا و بیقرار سخن میگوید
پیامِ مرکزیِ مولانا «عشق» است عشقی که فراتر از تمامی تقسیمبندیهای قومی نژادی و مذهبی قرار میگیرد ندای او، ندای وحدت در کثرت است:
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم
او به انسانها میآموزد که از «من»ِ محدود خویش فراتر رفته و به «ما»ی جهانی بپیوندند آموزههای او بر مدارِ مدارا، بخشش، دروننگری و جستجوی حقیقت میچرخد و همین ویژگیهاست که او را به شخصیتی جهانی تبدیل کرده است اشعار او امروز در دورترین نقاط جهان خوانده میشود و آرامگاهش در قونیه زیارتگاه دوستدارانِ ادب و عرفان از سراسر گیتی است
بزرگداشت مولانا، تنها یادکردِ یک شاعر نیست زنده نگاه داشتنِ اندیشههای جاودانهای است که میتواند چراغِ راهِ انسانِ امروز در جهانِ پرآشوبِ کنونی باشد. در عصری که کینه و جدایی بیداد میکند مرامِ مولانا که بر محورِ عشق، نرمش و فهم متقابل میچرخد بیش از هر زمان دیگری ضروری به نظر میرسد او به ما یادآوری میکند که:
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نِیِستان تا مرا بُبریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شَرحه شَرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصلِ خویش
باز جوید روزگارِ وصل خویش
من به هر جمعیّتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هر کسی از ظّن خود شد یار من
از درون من نجُست اسرار من
سرِّ من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دیدِ جان دستور نیست
آتش است این بانگِ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر میْ فتاد
نی حریف هر که از یاری بُرید
پردههااَش پردههای ما درید
همچو نی زهری و تَریاقی که دید
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید
نی حدیثِ راهِ پُر خون میکند
قصّههای عشقِ مجنون میکند
محرم این هوش جُز بیهوش نیست
مر زبان را مُشتری جز گوش نیست
در غمِ ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست
در نیابد حالِ پُخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسّلام
بندْ بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزهای
چند گنجد قسمتِ یک روزهای
کوزهٔ چشم حریصان پُر نشد
تا صدف قانع نشد پُر دُر نشد
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیبْ کُلّی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیبِ جمله علّتهای ما
ای دوای نَخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
با لبِ دمسازِ خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی
هر که او از همزبانی شد جدا
بیزبان شد گرچه دارد صد نوا
جمله معشوق است و عاشق پَردهای
زنده معشوق است و عاشق مردهای
چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بی پَرْ وایِ او
عشق خواهد کاین سخن بیرون بود
آینه غمّاز نبود چون بود
آینهت دانی چرا غمّاز نیست
زآن که زنگار از رخش مُمتاز نیست .
و این ما هستیم که با نگاهِ خود، جهان را بهشت یا دوزخ میکنیم بگذاریم تا در سالروز بزرگداشت این عارفِ بزرگ صدای نیِ او در وجودمان طنینانداز شود و ما را به سوی صلح درونی و گام برداشتن در مسیر گسترش عدالت جهانی رهنمون کند .