اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
دوشنبه, ۱ دی ۱۳۹۹، ۱۰:۵۴ ب.ظ

شب یلدا شده آکنده ی غم در حیرت

شب یلدا شده آکنده ی غم در حیرت

شب بیداری و بیماری و اندوه ،عبرت

شب تحریم و گرانی شب نامردی ها

شب حمله به تمامی سلامت ، قدرت

شب کوتاه امید و شب طولانی بیم

شب بی معرفتی ها شب رفتن ، هجرت

چه شب سرد و سیاهی شده در تنهائی

شده از اوّل شب تا بسحرگه حسرت

رفته است شادی و آمد عوضش بیماری

ناسپاسی شده آورده به همراه فترت

آنهمه خیر و خوشی آنهمه زیبائی رفت

رفته شادی و به جایش شده حاکم عُسرت

داشتن گُم شده در وادی فقر و فاقه

مانده اندازه یلدا ز کرونا نفرت

صحنه ی عالم عوض شد همگی در تغییر

نه صفائی نه وفائی شب دردی مفرط

کی شود تا سرپا گشته جهان با شادی

همه ی عالمیان گفته سخن از عشرت

برود گُم بشود این کرونای منحوس

بشریّت بشود راحت از این بی غیرت ،

#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی