اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
دوشنبه, ۱ دی ۱۳۹۹، ۱۱:۰۳ ب.ظ

نزدیکی بیش از حد بسوزاندمان

نزدیکی بیش از حد بسوزاندمان ،

دوری بکند چو یخ ز ما روح و روان

من نیستم آنکسی که تو می خواهی

تو نیستی آن کسی که من کرده بیان

از من تو نساز آرزوهای خودت

من بوده خودم برای تو از دل و جان

اخلاق هنر تحمّل یکدیگر

نادیدن نقص و ضعف در ظرف زمان

در عرصه زندگی تفاوت ها هست

تصویر نموده است خداوند جهان

می آید و می‌رود بسرعت شب و روز

فرصت کم و می‌رود زمان از کف مان .

دریاب دو روز عمر کوتاه خودت

حسرت نشود نصیب ما ؟، هردویمان ؟

  • احمد یزدانی