اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

نویسندگان
دوشنبه, ۲۹ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۲۵ ق.ظ

عاشقی از عاشقانم بی نیاز

عاشقی از عاشقانم ؛ بی نیاز

عالیم ، هستم در اوج اهتزار

خوبِ خوبم ،مثبتِ مثبت وَسبز

غرقِ فکر مثبت و آینده ساز

شادمانی می رسد با فکر شاد

دارد هر مثبت نگر در خود سه راز

راز اوّل فاصله از فکر بد

احتراز از دیدِ منفی ؛ احتراز

دوّمین راز است گفتار درست

کاربردِ واژه های سبزو ناز

راز آخر مقصدی روشن و نور

در سر اهدافی بلندو دلنواز

این قوانین راز مانا بودن است

هر دل عاشق از آنها سرفراز