اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
پنجشنبه, ۸ مهر ۱۴۰۰، ۰۸:۰۷ ب.ظ

ابتدا از ما به درگاهت سلام

ابتدا از ما به درگاهت سلام

مسجد ، ای سنگر بفرمان امام

خانهٔ پروردِگار عالمی ،

گرچه او هرگز نگنجد در کُنام

مرکز پاکان هر شهر و دیار

پخته میگردد درونت جان خام

مرکزِ نشر معارف مسجد است

خیر جاری ، رود عشق و اهتمام

کفرو عصیان را فراری میدهی

برسر شیطان تو فریادی مدام

ثانیاً بر مسجدی ها صد درود

عرض تقدیم ادب با احترام

چشمه سارانی که دریا می شوند

پاکبازان ، مردمانی با مَرام

جمع می گردندو غوغا می کنند

رو به قبله ، بوده دریائی به کام

هرکه با آنان نشیند رستگار 

گِل چو با گُل بود بویش مستدام

قصّه ی هر مسجدی چون لاله است

با نماز خود به محشر سرخ فام

مامن خیر و عنایت مسجد است

بی اثر سازد به مومن شَرّ و دام

هرچه خوبی در نماز است و دعا

امر یزدان است ، فهمد هر همام.