اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
جمعه, ۱۴ آبان ۱۴۰۰، ۰۷:۵۹ ق.ظ

شب و راز مگو در خانه ها را پرده می داند


شب و رازِ مگو در خانه ها را پرده می داند

بهای مهربانی را اسیر و برده می داند

زمان آبستن مرگ است و در هر لحظه می زاید

غم و درد مرا تنها برادر مرده می داند .