اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۴۷ ب.ظ

وقتی که زد تیر خلاصش بر پرستو ها

با خواندن خبر شهادت غوّاصان کربلای چهار با دستان بسته سنگ هم گریست
وقتی که زد تیر خلاصش بر پرستوها
در عرش غوغا شد برای ماجراجوها
پروردگارِ عالم آنها را پذیرا شد
دستور تلخی داد بر فرجام زالوها
دیدیم ذلّت را به صدّام و سرانجامش
امرخدا فرمان نابودیِّ ناتوها
وقتی فلسطین غصب میگردد به نامردی
شیطان حمایت میکند از آن هیاهوها
وقتی که نیمی از زمین در جنگ میسوزد
وقتی که درگیرند اینسوها و آنسوها
وقتی ندارد حرمتی خون بنی آدم
روحِ غزل گم میشود در عمقِ پستوها
از عاشقی گفتن برای فصل پائیز است
اکنون بهارِ داغِ آلاله و شب بو ها
من مینویسـم بی محابا دیده هایم را
من مثنوی میگویم از خنجر و گیسوها
                             احمدیزدانی
                              
 
            

نظرات  (۱)

  • هادی (قالب حرفه ای وبلاگ)
  • شعر بسیار زیبایی بود در وصف اتفاقات خیر تفحص شهدا
    پاسخ:
     متشکّرم ،
    زیبا حضور سبز شماست 
    گرامی