اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
پنجشنبه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۱، ۰۸:۴۱ ب.ظ

نفرین به قلب سنگی برباد رفتنی

نفرین به قلب سنگی برباد رفتنی

نفرین به ظالم از یاد رفتنی

نفرین به فکر خیانت و ذات بد

نفرین به کینه و بیداد رفتنی


تعظیم در برابر انسان با گذشت

تعظیم خدمت جنگل و رود و دشت

نفرین به قامت شیطان روزگار

نفرین به ظلمت و انسان بی گذشت


نفرین به آدم بدکاره ی پلشت

نفرین به بد که بدی کرد و درگذشت

ساحل چه خوشکل و زیبا سروده است

دریا ربوده دل آب از سرش گذشت.

  • احمد یزدانی