اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آجر» ثبت شده است

تلخی درد دل پنجره با عاشق خسته
آجر دیوار ویرونی که منتظر نشسته
دل پر درد و غمینم مرگ و با چشام میبینم
صورتی سیاه و سوخته که از آئینه گسسته
بغض دلواپسی خواستن من نخواستن تو
برگ پائیزی خشکی که زیر پاها شکسته
من و پرسه های دیوونگی عالم رویا
من و پائی که بزنجیر غم عشق تو بسته .

  • احمد یزدانی

وقتی که نادان عهده دار کار میگردد

بر عاقلان هستی چو مرگی زار میگردد

آجر نخواهد رفت روی آجری آنجا

رنجیده گل شاد از غم او خار میگردد

دیگر نخواهد بود آنجا بحث آبادی

گرگ از برای برّه ها غمخوار میگردد

دلسوز ها در انزوا حرّاف ها حاکم

خوشحال و خندان دشمن غدّار میگردد.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۴ مرداد ۰۱ ، ۰۱:۵۱
  • احمد یزدانی