لحظه های بودن تو شاد باد
جان تو در عاشقی استاد باد
عمر تو سرشار از مهر و خوشی
خانه غم از تو بی بنیاد باد.
- ۰ نظر
- ۰۱ فروردين ۰۱ ، ۱۸:۴۰
لحظه های بودن تو شاد باد
جان تو در عاشقی استاد باد
عمر تو سرشار از مهر و خوشی
خانه غم از تو بی بنیاد باد.
عاشقان یک به یک از بام بلند افتادند
باده ی عشق عمل کرد و سر خود دادند
بفلک سر زده از دولت می قامت ها
از همینست که مستانه ز مادر زادند
ساز ناسازه ی خودخواهی و بدگوئی چند؟
نه مگر عاشق و معشوق ز یک بنیادند
بجز از گوشه ی میخانه نجویم هرگز
ساقیا داد بده مدعیان بیدادند
دل که از عشق خراب و نشود آبادان
آتش باده و ویرانی و دل همزادند
این چه نور است که با تابش آن آدمیان
مثل مومند اگر قبل طلوع فولادند
عاشق و عاقل و دیوانه اگر میبینی
همه شاگرد در بتکده ی استادند .
دل داده ی مردمم و از آن شادم
در سینه ی خود از عشقشان آبادم
جز مهر و محبّت خلایق عشقی
ارزانی من نکرده است استادم
عدّه ای روزیم و یک عدّه شَبیم
هردو راهی رو به سوی مقصدیم
یک گروه نورو گروهی تیره گی
مثل خوبی و بدی ها در همیم
مدّعی ، من گرچه بد هستم و شب
ظاهرو باطن یکی ؛ بی ترس و بیم
دلخوشم تنها که میبیند خدا
مدّعی بسیارو ما خیلی کمیم
من نباشم روز را مفهوم نیست
لازم و ملزوم و از یک منبعیم
واقعاً استاد تردست است حق
حکمتی دارد فراگیرو عمیم
از دلِ مرداب ها گل میدهد
میکند گُل همدمِ خاری به بیم
جمع اضداد است عمق معرفت
اشرف المخلوق کلّ عالمیم
اصل مطلب ، آخرِ کارِ همه
میکند پیغمبری دُرّی یتیم.