اشعار احمد یزدانی

نقطه ی اوج عاشقی  خالق ، با خدا گفتگو چقدر زیباست .

اشعار احمد یزدانی

نقطه ی اوج عاشقی  خالق ، با خدا گفتگو چقدر زیباست .

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تقدیر» ثبت شده است




  • احمد یزدانی

دست تقدیر به سرپنجه قدم میزد ، عشق

شاعرِ شهر سحرگاه قلم میزد ، عشق

پرده دارانِ عفافِ ملکوت آمده اند

حضرتِ رهبرِ ما نیز رقم میزد ، عشق

خبر آمد همه جا هست چراغان امشب

جشنِ دیدار به پا کرده شهیدان امشب

گفته اند عرش نشینان به ملائک ، بروید،

وببینید بهشت آینه بندان امشب

شیعیان  ؛ باز گُلی از گلِ ما پرپر شد

گُلِ ما نه ، گلِ گلزارِ خدا پرپر شد

وقتِ عشقبازیِ  عُشّاق فراهم آمد

یاحسین ، عاشقی از کوی شما پرپر شد

عطرِ پیراهنِ یوسف به وطن برگشته

چشمِ یعقوبِ وطن در غمِ او تَر گشته

زده بر سر همه ی پیرغلامان حسیـن(ع)

بازهم لاله ی ما هست کـه پَرپَر گشته

شب گمان کرد که ما خانه ی ویران هستیم

سست پیمان و رفیق رهِ شیطان هستیم

می نشیند به سرِ جایِ خودش داعش هم

او ندانست که ما مردم ایران هستیم

داعش ، این لقمه بزرگ است ،گریبانگیر است

داعش این خطّه گذرگاهِ پلنگ و شیر است

مطمئن باش که شد موقعِ نابودی تو

حقّ و باطل همه ی عمر بشر درگیر است

  • احمد یزدانی