اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تماشا» ثبت شده است

با مردم غزّه رفیقم چون برادر
زیرا که تنها مانده دشمن در برابر
عالم برای حقّشان در التهاب است
از رنجشان رنجیده هر مومن و کافر
حکّام دنیا اکثراً برعکس مردم
هستند برای غاصبان مانند نوکر
در راه حق جان داده با غیرت و کوشش
با سعی خود خاری به چشمان ستمگر
مظلوم اگر در راه حق خود بکوشد
تسلیم او گردیده آخر لشکر شر
با بذل جان در جستجوی حقّ خویشند
درس بزرگی دارد این خون های برتر
هر ملّت درمانده را دشمن ببلعد
سدّی به راه دشمن است خلق دلاور
حق را کسی تقدیم صاحب حق نسازد
باید گرفت از ظالمان با زور خنجر
شد پرهزینه جنگ ساده چون نجنگید
نسلی که از او واستانده خاک کشور
واداده و رفته فرنگ با شادمانی
فهمیده در غربت چه خاکی رفته بر سر
عمرش تلف شد پای میز گفتگوها
تا آنکه بر جنگ دفاعی کرده باور
یک نسل با غیرت به میدان پا نهاده
هر خانه از خاک وطن را کرده سنگر
از کودکان و خانه های خود گذشتند
دنیا تماشا کرده جنگی نابرابر
مظلوم اگر راضی به ظلم ظالمان شد
از دیدگان کور و ز گوش خود شود کر
قطعاً به پیروزی قرین میگردد این رزم
هر ملّت آزاده را حق بوده یاور .

  • احمد یزدانی

زیبا چو گلی که در خزان واشده بود
مانند امید تازه پیدا شده بود
آتش به وجود مرغ آتش زد و رفت
دیوانگی مرا تماشا شده بود .

  • احمد یزدانی

صبح است با خیال تو ای ماه آینه

خورشید را به سمت تماشا نشسته ام

می سوزم از فراق تو ای نازنین رفیق

مانند کشتی لنگر شکسته ام .

  • احمد یزدانی

  • احمد یزدانی