اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
جمعه, ۱۳ آبان ۱۴۰۱، ۰۸:۲۸ ب.ظ

زیبا چو گلی که در خزان واشده بود

زیبا چو گلی که در خزان واشده بود
مانند امید تازه پیدا شده بود
آتش به وجود مرغ آتش زد و رفت
دیوانگی مرا تماشا شده بود .

  • احمد یزدانی

تماشا

خزان

مرغ آتش