اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جمعه» ثبت شده است

در جمعه راه عبادت گشوده باد
دل شاد و سینه رها از غم و عناد
آسودگی و رهائی و راحتی ،
سهم کسی که به حق کرده اعتماد .

  • احمد یزدانی

بوده ام من در فرار از روزگار
داده روح و جان بدست کردگار
از شلوغی و خطر در اضطراب
لحظه ها در چنگ دیو اضطرار
خسته در بیراهه های لحظه ها
تا که پیدا کرده ام من کوی یار
چشم در راه نگار نازنین
روز جمعه اوج شور انتظار
زندگی بی روی صاحب یک کمین
من کمین خوردم شدم امّیدوار
مقصدم را یافتم راحت شدم
عشق من شد جستجوی آن نگار
حال من راهی و ره در روبرو
میروم در جستجوی لطف یار .

  • احمد یزدانی

بی تو در جانِ خودم دربدرانم آقا

گُم و گورِ خودِ خویش،همچو خزانم آقا

همه ی عمر به دنبالِ تو ، دلواپسِ تو

مثل یک کودکِ بی دست و زبانم آقا

انتظار است چو نوری به دلِ تاریکی

چشمِ عالم به شما منهم از آنم آقا

ترس دارم که نیائیدو نبینم گُلِ رو

روحِ من در طلب است و نگرانم آقا

جمعه ها آخرِ دلدادگی و چشمان خیس

چِقَدَر چشم براهی ؟ چقَدَر عهد بخوانم آقا؟

احمدیزدانی

کوتوال

  • احمد یزدانی