اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خارج از حدود» ثبت شده است

 

گفتن از دریا برایم قصّه بود

وسعتش در ذهن من مانند رود

تا که دستم را گرفت و برد دوست

دیدم و از جانِ من برخاست دود

سالها در حسرتش میسوختم

من سوار موج و موجم در ربود

با همه خیزاب ها و هیبتش

با کفِ برلب وَ خارج از حدود

موجهای سرکش و غرقاب ها

بیکرانه وسعت کشف و شهود

روح انسان و نهنگی روبرو

یونِس أمد یادِ من ،بودو نبود

جمع خیر و شر وَ خوبی و بدی

راهی و در لحظه ممنوع الورود

عمق و پهنا ، عالمی پیچیدگی

چشم گوش و گوش چشمی بی قیود

در بلندِ موجهایش گُم شدم

آمدم از اسب خودخواهی فرود

تازه دانستم که عالم کوچک است

در قبال قدرت حَیّ ودود .

  • احمد یزدانی