من بودم و خاطرات او بود و غمی
غمگین تر از آن بوده که گویم سخنی
آمد به سر قرار و از رفتن گفت
او رفت و من و سکوت و آه و مِحَنی
خالی شده از امید و شادی دل من
تا نیستی ام فاصله مانده به دمی
من ماندم و تنهائی و افسانه ی او
آواره ترین در حسرت شب شکنی
با قلب شکسته و وجودی که تهیست
دیگر چه کسی نگه کند بر چو منی ؟
.
- ۰ نظر
- ۲۲ مهر ۹۹ ، ۲۲:۳۴