اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دکل» ثبت شده است

ملّت رفیقِ راه و ندانسته قدرشان

دائم نبوده محبّت و صبرِشان

ترسم که در تهِ قصّه و ماجرا

گردیده سنگ لحد روی قبرشان

 

        باشد ،قمار و برنده شما در آن

 

فریاد و درد خدایا از این بلا

چون موش گشته و انبار پر غذا

تاول شد آتش سینه ز شکوه ها

اینست قصّه ی درد و فغان ما

 

             تکخال پشت هم  شده فعلاً جنابتان

 

پاشیده اید ، ربا را که می خورید

حقّ همه ،زمین و هوا را که می خورید

چاه و دکل و حیا را که می خورید

مال یتیم ها ، ضعفا را که می خورید

 

            می ماند عهد و قراری در این میان

 

یک پایتان به لندن و یک پایتان پکن

یک خانه بوده به کیش و یکی ویَن

دزدیده برده مداوم از این وطن

زنها و بچّه های شما خود حکایتن

 

     اکنون قمار آخرو این خطّ و این نشان.

  • احمد یزدانی