غرق در افکار خود در بیکران
دلخورم از حال و روزِ حاکمان
رفته اند دنبال ثروت مانده ام
غرقِ تردید و حواشی های آن
دل سپردم دست نااهلان ولی،
شد خیانت پاسخم از سویشان
داده بودند وعده ی خدمت به خلق
کرده بودم باور آن را دوستان
با صداقت اهلِ باور بوده ام
شد ندامت حاصل تعریفشان
عدّه ای هم پاک و خوب و سالمند
نیست حرفم رو به خوبان بیگمان
در پشیمانی تمامِ لحظه ها
بوده اند آتش ندیدم هُرمِشان
شد کنون رو دستها از سوی حق
برده بیت المال را غارت کنان
ظاهراً اهل دیانت بوده اند
باطناً ماری به پشت دین نهان
من در اینجا با تمام حسّ خود
می شوم خاک رهِ ایرانیان
میکنم پوزش طلب از مرد و زن
آرزویم بخشش است از سویشان
شاعرم ، کارم چو کارِ آینه
انعکاسِ وضع و اوضاعِ زمان
زیرِ پا بردند پیمان را از آن
شد عوض حرف من همچون حالشان
اصلِ حاکم وضع و حالِ حاضر است
هرکه را مردم نخواهد مرده دان.