اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زوال» ثبت شده است

عاشقی هرگز نمی گیرد زوال
می رود در جام تازه این زلال
روشنای عالم از عشق است و بس
هر سخن جز عشق یعنی قیل و قال.
#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی

جاری چو چشمه ،بهاری تو بی زوال
ای ماه روشن زیبای پر جلال
در راه سلطنتت جان فدا کنم
خونین شقایق چون آیه ها زلال
افسانه ی تو بجانم چو آتش است
از سوزش تو جهانم چو آتش است
دیگر نه معرکه ی خنده یا سکوت
منطق و عمق بیانم چو آتش است
آنرا بجان جهنّم فرو کنم
تدبیر تازه به میدان او کنم
یا مَحرَم تو شود ای قدح سبو
یا سنگ را برای زدن جستجو کنم.
#کوتوال

  • احمد یزدانی