اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سوت پایانی» ثبت شده است

کشیدند صندلی از زیر پاهای مسلمانی

گروهی سارق فرصت طلب، دزد خیابانی

عصا از کور می دزدند آیا تو نمی بینی؟

چرا ترسیده پیچیدی به صحّاری نادانی؟

چقدر صبر و تحمّل ؟از چه رو همراهی بیجا؟

شکایت کن از آنها تا نمانی در پشیمانی

شریک جرم باشد هرکه با مجرم مدارا کرد

مگر تاریخ و درس مانده بر جا را نمیخوانی؟

زمان و حوصله تنگ است و راهی نیست تا مرگت

رحیل آید شود چشمان بودن از تو بارانی

لباس قدرت است و هرکه پوشیدست واداده است

مگر یک عدّه ی کم مثل آن پیر خراسانی

نترس از حاشیه وارد شو در متن خطر برخیز

شود بازی تمام و داور است و سوت پایانی .

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۳۱ خرداد ۰۰ ، ۱۲:۴۱
  • احمد یزدانی