اشعار احمد یزدانی

نقطه ی اوج عاشقی  خالق ، با خدا گفتگو چقدر زیباست .

اشعار احمد یزدانی

نقطه ی اوج عاشقی  خالق ، با خدا گفتگو چقدر زیباست .

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سوخت» ثبت شده است

سینه ام از آتش جانانه سوخت
دوری او خانه و کاشانه سوخت
قاصد دلبر خبر آورد و گفت ،
عاطفه ای عاشق دیوانه سوخت
هرکه چو شمعی همه عمرش گریست
بر من بیچاره چو پروانه سوخت
ترک صفا گفته غریب ، آشنا
سینه چنان عاشق بیگانه سوخت
پستوی میخانه پناهگاه من
از غم من مستی و میخانه سوخت
هرچه سرودم همه افسانه شد
عمر من آتش شد و افسانه سوخت

  • احمد یزدانی