اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدا» ثبت شده است

ای که نورتو چنان ماه و شب ظلمانیست
 گفتگو از تو نجات از گذر بحرانیست
مثل ایمان شده ای، گُم شدنِ در تو بقاست
هرکه همراه تو شد دیده ی جان نورانیست
وطنم در غم گمنامی تو غمگین است
خاک تو بوسه گه رهبرو کارستـانیست
روشنائی شده ای در شب تاریک جهان
چون گلی گم شده ای ، قبله شدی ،طوفانیست

داغدارانِ تو از داغِ غمت می سوزنـد

باحضورِتو وطن بیمه زِ هر ویرانیست                        محرمِ بارگه دوست شدن ، نوشَت باد
از شمیم نفست مشکلِ ما آسانیست
رفت و آمدبه تواز عرش و همه در فرشیم
خوش به حالِ تو که راه و روشت انسانیست 
بـه تـو کردند تاسّی همه ، حتّی رهبر
اوجِ خوشبختیِ ما رهبریِ قرآنیست              
ریشه ی خیری و از تو همه برخوردارند
ای که ناز نفست سمفـونی ایرانیست
نور خورشیدی و گرمای تو هستی بخش است
گم شده ما وَ تو راهی ، سخن پایانیست

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۳۹
  • احمد یزدانی