اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاقبت» ثبت شده است

عرضِ تبریک بهاران و فضائی زیبا
به همه ،روی زمین روی هوا در دریا
باختر ، خاور و دریای خزر تا عمّان
چاه بهار ،انزلی و مشهد و کردستان را
در دل جنگل و در دشت کویر ایران
در نوکِ کوهِ بلند ، درّه و کوهستان ها
مرکزِ کشور و شیراز و سپاهان تا یزد
لنگرود و کرج و منطقه ی بودن ما
آسمان منتظر است بشنود از ما حاجت
آرزوها به تحقّق برسد از بالا
وقت حاجت و تقاضا ننشیند مومن
میرسد خواهش خالص به خودِ ذات خدا
چون بهار عازم و در راهِ سفر میباشد
ننه سرما شده مغلوب صفایش هرجا
ماند سیاهی به ذغال و یخ و برف پایان یافت
میکند حوصله خوش عاقبت انسان را.

  • احمد یزدانی

ای که مستی تو به اموال و امور دنیا

می رسد پای تو در گور و نکن شک این را

چون من و تو چه فراوان که به دنیا بودند

هرکدام از نظر خود چو دژی پابرجا

گفته بسیار سخن ها و شنیدند بسی

در گمان بوده که هستند یلی بی همتا

هرچه در چنته اشان بود نمودند به خلق

کرده از خوب و بدو زشتی و زیبائی ها

و سرانجام زمانی که مقرّر بوده است

قاصد آمد و صدا کرد بیا تو با ما

در دل خاک سیه خفته و خاموش شدند

و فقط خاطره ای ماند و بدی خوبی ها

تا تو را فرصت جبران عملکردت هست

بکن از بهر خودت کاخ سعادت برپا

دست خود را بکش از اذیت و آزار کسان

تا شود توشه تورا در سفری پرغوغا

ره دراز است و نباشد بجز از کردارت

یاری و یاوری و همدمی و هم آوا

این زمین مدفن بسیار چو من باشد و تو

از هم امروز بکن خانه قبرت زیبا

زندگی عبرت و مجموعه ای از عبرت هاست

خوش به آن دیده بینا که بگیرد آن را

چون بمیزان عمل می‌شود هر قفلی باز

دل بدست آر که راحت گذری از دنیا

در خیال سفر دور و دراز خود باش

از هم امروز شروع کن نشود دیر تو را

خوانده ای شعر مرا سوره ای از قرآن هم

از سر لطف قرائت کن و یادی از ما .

  • احمد یزدانی