نگرانم و ندارم خبر از فردایم
شده زندان من از دوری تو دنیایم
رو بسوی تو روانم شب و روزم ای عشق
گمشده در خودِ خویشم نکنی پیدایم؟
- ۰ نظر
- ۲۱ شهریور ۰۰ ، ۱۱:۵۱
نگرانم و ندارم خبر از فردایم
شده زندان من از دوری تو دنیایم
رو بسوی تو روانم شب و روزم ای عشق
گمشده در خودِ خویشم نکنی پیدایم؟
من مصدرم ،تنها که معنائی ندارم
تو واژه هایم ،بی تو دنیائی ندارم
عشقِ من و دور از منی ،تنها غمینم
بی عشق روی تـو که رویائی ندارم
امروز دستم را بگیرو یادِ من باش
هر روزِ من دیروز ، فردائی ندارم
من رودم و جاری به صحرای کویرم
در حسرتت رویای دریائی ندارم
رفتن فقط در جستجویت لطف دارد
بی تو برای رفتنم پـائی ندارم
در آرزوی تنگ آغوشت گرفتـار
من عاشق و در عشق پروائی ندارم
آه ای امید جاریِ در لحظه هایم
من در نبود تو تماشـائی ندارم