- ۰ نظر
- ۲۸ دی ۰۱ ، ۱۱:۱۲
چه ماهرانه زمانه فریب می دهدت
برای لغزش تو وعده سیب می دهدت
سوار بال خیالش کند بچرخاند
نوید یک کفنی با دوجیب می دهدت
.
بگوید از سحر امّا بسوی شب ببرد
به وادی ظلماتت به صد تعب ببرد
رفیق ره شده همدرد لحظه ها ، آنگه
به دست توطئه های رقیب می دهدت
.
به لطف خود به تو فرصت دهد به پروازی
تو در گمان که توانی جهان نو سازی
درست لحظه ی اوجت به تو بفهماند ،
همان که برده به اوجت نشیب می دهدت
.
بدام بازی ایّام می کشد وَ سپس
به سرزمین عجایب بَرَد به سعی عَبَث
غمین و شب زده ، خسته به خانه می آئی
زِ درد و محنت و رنجش نصیب می دهدت
.
به تازیانه ی اوهام می نوازد ، بعد
به هر گذر ز تو یک خاطره بسازد ، بعد
به لطف عمر تو خود را جوان کند ، آنگه
بدست پیری و ناز طبیب می دهدت
.
مخور فریب فراز و مشو غمین ز فرود
بساط عالم از آغاز خود همین سان بود
بکار بذر محبّت ، ثمر دهد بی شک
به کِشته برکت خود را حبیب می دهدت.