اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «لیاقت» ثبت شده است

هوا پس باشد از دست حماقت
بود عنوان جعلی یک سعادت
گروهی در پی نشخوار فکری
به مدرک رو نموده بی لیاقت
تلاش و سعیشان القاء عنوان
براشان دکتری آمال و غایت
نه دکترهای اهل فضل و دانش
فقط نامی تهی از علم و زحمت
شبانگاهان به بستر رفته ، صبحش
شدند دکتر پس از یک استراحت
اگر با زحمت خود گشته دکتر
عمیق هستند و دستان کرامت
نباشد ادّعائی در کُنش ها
شود ساطع ز گل بوی لیاقت
گرفتاری ز دست عقده ای هاست
گرفته دکترا یکشب به سرعت
زبان سرخ سرها داده بر باد
به سبزی رو کنم تا گشته راحت .

  • احمد یزدانی

ماندیم همه در منزل خود با رضایت

همراهی دولت نموده بی شکایت

سیزده بدر کرده میان خانه هامان

یک چهره ی تازه به دنیا شد عنایت

آمار بیماری اگر کم شد از امروز

از خیر همکاری ما گردد حکایت

وقتی که می گوئیم از اصل و اصالت

یعنی اصالت با خودش دارد لیاقت

زنجیره وار است سیر بیماری و ممتد

قطع تسلسل بهترین نوع رعایت

یک شاخص جهل بشر خودخواهی اوست

عاقل کند از فکر دلسوزان حمایت

تلخ است مرگ هرکس از هر سرزمینی

با صبر پیروزی بیاید در نهایت

درس زیادی دارد این ویروس منحوس

هم دوستی هم دشمنی دارد سرایت

پیغام دار مهربانی بود خاتم

عالم شود با مهربانی مبتلایت

با مهربانی کرده آغاز جدیدی

با مهربانی کرده از عالم حمایت

ما مردمی دارای ثروت‌های بسیار

محرومیت ارث گروه بی کفایت

باید همین وحدت بیاید پای میدان

ویروس دزدی ریشه کن سازد به غایت

هرکس نگیرد درس از کار خداوند

دارد کروناهای دیگر بینهایت

وقتی سخن گردد بیان می گیرد آنرا

صاحب سخن ، هرکس که باشد با کفایت

مرگ است بیخ گوش من ، این حرف آخر

در بطن شعرم کرده ام نوعی وصایت .


  • احمد یزدانی