اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مجازی» ثبت شده است

دستور زندگی شده مجازی

ماهواره میتازه به مثل تازی
زهره ی شیر و زور فیل تموم شد
بازی میشه با فرمول ریاضی
لشکر روبرو دیگه نداریم
روابط جهان شده سیاسی
جنگ میکنه پهپاد نقطه زن چون
عوض شده حال و هوا اساسی
قصّه ی سلم و تور توی کتاباس
خوندن اون میکنه ما رو راضی
حالا اساس کار جنگا دُکمَس
جواب نمیده دیگه هر تماسی
حمله میشه فقط به زور دکمه
ماهواره ها پایه ی هر قیاسی
راهو نشونمون میده با دقّت
جنگ میکنه هرکسی با لباسی
جز عدّه ای که کلّه پوک و دُگمن
با همه کرده مثل مهره بازی
وارد هارت و پورت و دعوا میشن
برای جنگ هر روزه دست به سازی
مثل چوب دوسر طلا خرابن
رفته بجنگ جت با اسباب بازی
باقی بجای جنگ نشست میزارن
نموده در مذاکره تراضی
باید قوی بود و نشست و حرف زد
میبره هرجا اصل بی نیازی
مفهوم واژه ها دیگه عوض شد
جنگو می بازه اصل ناترازی .

  • احمد یزدانی

اسم و رسم است مجازی همگی قلّابی
در به در مثل کسانیکه ندارند جائی
هرکه را خواسته اند سربه سرش بگذارند
اد نمودند و گفتند شما با مائی
عاقلان فاصله دارند از این غائله ها
می گریزد ز چنین دامگه هر دانائی
زیرکان هیچ زمانی نشوند بازیچه
مرغ زیرک نزند بال به هر صحرائی
باز با بازو کبوتر و کبوتر پرواز
سنخیّت اصلِ یکی بودن و هم آوائی.
#احمدیزدانی

  • احمد یزدانی

عجب دنیای پر از رمزو رازی
عجب عشق و صفا دارد مجازی
زنی یک دکمه فوراً در یمینی
به آنی تو در آنسوی زمینی
ولی باید حواست جمع باشد
که تا مثل بلای جان نباشد
کسی که میخورد خرما نباید
بگوید خوردنش کس را نشاید
زمان اسب و خر دیگر تمام است
کنون دوران امواج رسام است
اگر آنروزگار آنجور بوده
وَ اوضاع همه ناجور بوده
بگورش رفت ،دیگر رفت برباد
از اینترنت شده دلهای ما شاد
خدایا قدرتی افزون به نت ده
بده سرعت به آن در شهرو هر ده
که اکنون رکنی از ارکان هستی است
به مغزِ حقّه بازان چوبدستی است

  • احمد یزدانی