اشعار احمد یزدانی

نقطه ی اوج عاشقی  خالق ، با خدا گفتگو چقدر زیباست .

اشعار احمد یزدانی

نقطه ی اوج عاشقی  خالق ، با خدا گفتگو چقدر زیباست .

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرغ اسیر» ثبت شده است

طوفانِ تو وُ کشتی عشق من و یک راز

آرام نشو ،موج بساز و به من انداز

من منتظر زلزله ی وحشیِ یادت
تا بازگشاید به تکانی درِ دل باز
ویرانگریت حادثه ای تازه نبوده
هربار برای گسلم بوده سبب ساز
رفتی تو چرا؟باش بکش عاشق زارت
مرگ است مرا جان ،تو ببر لذّت پرواز
این رسم که کردی تو از آن پیروی عشق است
یک رنج مداوم و بیان گشته به ایجاز
هردل که به عشقی گره خورده است بسوزد
من زخمی از آن ،خوب وَ زخمی شده ام باز
درمانِ تمام مرض عالم از عشق است
عشّاق ندارند به سر فتنه ی امراض
باش و بنوازو بفرست کشته شوم باز
تو شاه خیال من و من نزد تو سرباز
برگرد شَوَد سایه ی تو تاج سر من
من کلبه ی ویرانه و تو خانه ی نوساز
در عشق هزینه قدم اوّل آنست
هرکس ندهد نیست وِرا قدرت ابراز
برگشتن تو جان مرا عمر دوباره است
چون موج که میمیردو از نو شَود آغاز
حرف دلم این است ،به لب کرده تَرنّم،
من مرغ اسیرم و توئی پنجه ی شهباز.

  • احمد یزدانی