اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نور» ثبت شده است

شب شود روشن به فرمانت ز نور
می کنی بینا به لطفت چشم کور
خلق کردی آدمی را با امید
نا امیدی می رود از تو به گور
عبرت از عالم به جویا داده ای
دردمندان را تو فرمودی صبور
شعله را تو چشم جادو می دهی
از تو آتش می‌شود راه عبور
عاشق هر گوشه ی دنیای تو
عاشق مخلوق تو از زشت و حور
کرده ای سهم مرا دیوانگی
تو توانائی بفرمائی فکور
راه تاریک مرا روشن نما
جان تاریک مرا کن غرق نور .

  • احمد یزدانی

مردان خدا بوقت رفتن نورند
پیمان شکنان در این جهان در گورند
ایمان و عمل به عالمی ثابت کرد
وابستگی و شرافت از هم دورند.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۳ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۵۳
  • احمد یزدانی