اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پدید» ثبت شده است


دل بخالق گرم و امّیدم قوی
هرمسلمان بوده محکم چون حدید
ناامیدی معبری شیطانی است
دشمنان شادی کنند از آن شدید
در مسیر رشد و راه توسعه
راه اصلی بوده درگاه امید
حادثه امری طبیعی در مسیر
میشود مشکل ز کوشش ناپدید
از بزرگان نقل قول است این سخن
فرصت آید از حوادث در پدید .
  • احمد یزدانی

زندگی تنها و بی همسر بد است
با چنین شخصی مخالف احمد است
هست تنهائی بلای روح و جان
مثل سرباری سرِ بارِ کسان
ابتدا وقتی خدایت آفرید
همسری هم از برایت آفرید
خرّم آن جانی که جفت خویش یافت
سرخوشانه سوی خوشبختی شتافت
هرکه تنها باشد از زن یا که مرد
میکند همبستری با رنج و درد
در تجرّد بیشماران سختی است
چونکه از حد بگذرد بدبختی است
خوردو خوابت بیصداتر از بلاست
شستشو مانند چوبی بیصداست
از خرید میوه جات و اطعمه
تا گذر از کوچه های همهمه
تا هماهنگیِ در صدها امور
تک وتنها زیر پا رفته چو مور
نور میبارد ز همسر نازنین
تو فقط اُرد از زنِ زیبا نبین
هان جوانی که مجرّد مانده ای
در خیالت درس بیحد خوانده ای
زندگانی در تجرّد را نخواه
روحِ خودخواه از تمرّد را نخواه
زودتر دستی بزن بالا ز زیر
زن بگیرو زن بگیرو زن بگیر.
#کوتوال_خندان

  • احمد یزدانی

داستان زیرکی را بد شنید

پاک بود و با رفیق بد پرید

تا بخود جنبید غرق بد شد او

یک رُمان دردناک آمد پدید

ابتدای کار  زد یک زاویه

گشته زشتی دور آن قامت شدید

تا کند پیدا خودش را سالها ،

رنج برد و خوب و بد بسیار دید

وقت پیری تازه آمد در مسیر

توبه را با عشق از خالق خرید

پاک شد امّا پشیمان ، روسیاه

کاش حرف عقل خود را می شنید

  • احمد یزدانی