اگر تحریف دشمن می تراشد
و در این منطقم شکّی نباشد
ریا با آتش سوزنده ی خود ،
بنای کاخ ایمان را بپاشد .
- ۰ نظر
- ۰۱ شهریور ۰۲ ، ۱۹:۰۹
اگر تحریف دشمن می تراشد
و در این منطقم شکّی نباشد
ریا با آتش سوزنده ی خود ،
بنای کاخ ایمان را بپاشد .
بشو عاشق و غمگین زندگی کن
بگو اشعار و سنگین زندگی کن
کنارت مطلع صدها غزل هست
سرودش کن و شیرین زندگی کن.
فریاد ، نمی رسد به حق فریادی
مرده است خدای خطّه ی آزادی
پول است که میکند بیان حقّت را
اصرار کنی سر خودت را دادی .
سرزمین اراده های قوی
سرزمین سعادت ابدی
خاک ایران سرای دینداران
دشمن هرچه زشتی است و بدی
ذرّه ای هستم ز خاک این دیار
کرده همراهی هرکس پای کار
خائنان چند چهره نزد من ،
بوده مانند خسی بی اعتبار.
همواره نشسته بود در جای خودش
مخفی شده در پناه رویای خودش
سعیی ننموده مزد آن می طلبید
زندانی در حصار دنیای خودش .
بانی الطاف و مهری آسمانی بوده ای
بهترین خلق خدای مهربانی بوده ای
کرده ای کاری که کارستان خجل شد نزد تو
تو همان وعده که داده شد نهانی بوده ای.
چشمان براه و دلم در هوای تو
در انتظار رویش سبز صدای تو
باشد تمام خاطر من خاطرات تو
من زنده ام که بمیرم برای تو .
دستان نفوذ غرب وحشی آزاد
با قدرت ما نموده خود را آباد
اعلام شود بدست ما هرساله،
لیستی که بدانند و برند استعداد .
هر جدل یک دشمن بالفطره است
می رود سویش کسی که غرّه است
با جدل در خانه می آید نفاق
سیل ویرانگر شروعش قطره است.
در جهانی که انرژی چالش است
پول ثروت نیست ثروت دانش است
روی کانسار انرژی خاک ماست
فقر ما هر روز در افزایش است.
کسی که به بد امتحان داده است
بدش را نشانی عیان داده است
نگیر امتحانی دوباره از او ،
چون او ذات بد را نشان داده است.
همانهائی که مردم طردشان کردند با تی پا
عملکرد غلط شد موجبات جرئت آنها
دوباره در خیال خود شتر در خواب میبیند
که او را برده اند در پنبه زار و میچرد آنجا .
من بدم خود معترف هستم بدان
تو که نیکی بد چرا داری گمان؟
این جهان چون مزرعه باشد همه،
کِشته ی خود را درو کرده در آن .
بستری هستم که تو خواب منی
چشمه ای هستم که تو آب منی
بال پروازم توئی اوجم توئی
فکر و ذکر من غم نابم توئی .
چون به پا سازی ز زشتی گفتمان
می کنی آنرا قوی اندر جهان
شک نکن گردد چنان بذری که ما
کِشته ، باید چیده محصول از همان.
غافل هستی از قوانین جهان
عیبجوئی میکنی از دیگران
هرچه پندار تو باشد شک نکن
میشوی خود مبتلایش بیگمان .
میان کوچه ی غربت اسیر غوغایم
غبار خاطره ها را به چشم میسایم
گذشته ها به خیالت گذشت و من دلخوش
رواق خاطره ماند و منی که تنهایم .
مردم که اسیر سختی دورانند
از دست گروه حاکمان نالانند
بعد از چهل و سه سال اکنون هم نیز
دارند امید و حاکم میدانند .
صیدم که با قلّاب عشق تو گلاویز
میگویم ای صیّاد با جانم درآمیز
آغوش بگشا آمدم مستانه سویت
بگذار باشم در کنارت ای دلاویز .