اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان

۷۴ مطلب با موضوع «قصیده» ثبت شده است

استدعا دارم برای استفاده از فایل صوتی کمی حوصله نشان دهید 

روزیم شد کربلا در اربعین ،الّله واکبر

قسمتم دیدار ارباب است و سرداران دیگر

اهل بیت و یاورانِ روزِ عاشورای آقا

حضرت مولا که بوده با رسول همچون برادر

مانده ام آنجا چه بایستی بگویم ؟یا نگویم؟

میشود در کربلا بود و ننالید از ستمگر؟

از حسین ابن علی خون خدا باید نگویم؟

من نگویم از علمدارِ سپاه ماهِ منوّر ؟

از جناح چپ حبیب ابن مظاهر من نگویم؟

من نگویم از شهید واقعه قیسِ مُسَهّر؟

از علی اصغر نگویم؟از علی اکبر نگویم؟

لب فروبندم به زینب اختر تابان حیدر؟

من نگویم از خرابه؟ من نگویم از رقیّه؟

من نگویم از ظُهیرو از بُریرو عون و جعفر؟

از دودست حضرت عبّاس نیک اختر نگویم؟

من نگویم از تلاوت ؟بوریا و نیزه و سر؟

من نگویم از ستم؟ از عاملین آن به عالم؟

من نگویم از امامم حضرت سجّاد افسر؟

من نگویم لعن و نفرین بر یزیدو دوستانش؟

من نگویم از ستمکاران بازیچه و خودسر؟

شِمرِ قاتل خولیِ رذل و حصینِ لاابالی

لعن و نفرین بر کثیر و بر سنان تا روز محشر؟

شیعیان هرگز نمی بندند چشمان را به ظالم

زنده هستم ،مینویسم. زشت و زیبا را به دفتر

کربلا هرلحظه برپا هست و عاشورا در آنست

نیست ساکت هرکه دارد گوهر ایمان و باور.

احمد یزدانی

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۸ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۵۹
  • احمد یزدانی
برای استفاده از فایل صوتی درج شده در انتهای پست ،
حوصله لازم تا باز شدن فایل را نشان دهید ،

  قانون شده گنج و در پیِ آنم
بر رابطه مثل سنگ و شیطانم
چون تابع منطق و خِرَد هستم
بیچاره و پاره است دامانم
از این نظر از نگاه بدبینان
گنگ است مرا خرد و برهانم
سهل است زبان شعرو اوراقم
بی مایه و کودنم و نادانم
تدبیر ندارم و فقیر از آن
لرزان همه ی ستون و ارکانم
مانند گروه سفلگان هر روز
در بند لباس و کارم و نانم
مدّاح گروه رندو قدرتمند
دریوزه بر از سرای سلطانم
یک عمر دویده ام ندارم هیچ
بی مقصدو بی هدف پریشانم
این مدّعیان اگر شوند قاضی
من متّهمِ به تیربارانم
اینها به جهنّم است زیرا که
ضرب المثل گروه نادانم
سنگین شده جرم من در این دوران
رفتن به خلاف آب میدانم
از دشمنی بدان گرفتارم
همراهی ناکسان نمیدانم
در سفره خاص جا برایم نیست
در بزم عوام نیست جولانم
آزاده ام و از این صفت در رنج
در خانه خود غریب و حیرانم
یکروز وزیر میکند اخراج
یکروز اسیر بند بهتانم
از هر طرفی فشار بر من هست
چون شاعر رندم و سخندانم
گاهی بزند اصول چوبش را
اصلاح بزند ،چرا نه از آنم
گاهی بزنند سنگ خود چپ ها
گه متّهمم که راست می رانم
کارم شده پاسخِ به این و آن
پاسخ بدهم چرا دگرسانم؟
فرزند زمانه ی خودم هستم
بر روح تحجّر همچو سوهانم
حلّاجم و رویِ چوبهِ دارم
من آهنِ بین پتک و سندانم
دارم به سرم فروغی از همّت
مرد همه صحنه ها و میدانم
بر هر متجاوزی چو صیّادم
زاهد و چریک جنگ چمرانم
مظلومِ زمانه ام ، بهشتی من
تهرانیم و یلی از ایرانم
جرمم شده از نگاهشان سنگین
زندانی چاه راه کنعانم
شیرینی زندگی برایم تلخ
فرهادم و تیشه ای به دستانم
وقتی به کتیبه ای نویسم شعر
روزی بزنم به سر وَ بر جانم
شد چشم و دلم سفید از حسرت
از حوصله ی خودم پشیمانم
با اینهمه ناله ها که کردم من
آزادترین اسیر دورانم
قانون همه ی توقّعم باشد
دستان شفای اوست درمانم
آیا برسد به کشورم روزی
قانون بشود زره وَ خفتانم؟
شمشیرِ داموکلِس نشود هرگز
گوید که چنین چنان وَ بِهمانم
ظلمی بکند اگر به من قانون
عدل از طرف فرشته میدانم
اینها که شمرده ام چو یک قطره
مور ره حضرت سلیمانم
یک ذرّه کوچکم ، غبارم من
مهدی(عج) است مرا امید و جانانم
چشمم به ره است و میرسد از ره
من منتظرم ، به اوست چشمانم.
احمد یزدانی
@ahmadyazdany

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۷ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۴۹
  • احمد یزدانی

دل اگر بسپری به حضرت یار

حق شود یاور تو در هر کار

چون رَوی زیر چتر یاوریش

نشود کارگر بدِ دیّار

شب تاریک می‌شود چون روز

بخت خوابیده می‌شود بیدار

همه ی تلخیت شود شیرین

لاغرت ناگهان شود پروار

میش های تو می‌دهند برّه

سینه ی گاو می شود پربار

زن و فرزند سرخوش و شاداب

رمه هایت هزار تا به هزار

دوستانت به تو وفادارند

دشمنان تو می‌شوند ناکار

پر ثمر مرتع و چراگاهت

خیر می بارد از در ‌و دیوار

درِ بسته شود برویت باز

راحتی می‌شود تمام فشار

سرو سامان بگیرد عمر عزیز

سهل و آسان شود تو را دشوار

قصد بد بر تو کارگر نشود

می کِشَد حق به دور تو دیوار

وای از دوری از خدای بزرگ

نکند قسمت کسی دادار

راه پر درد و رنج و ناجوریست

نرود در چنین رهی هوشیار

هرکه باشی به هر کجا برسی

بد سر انجامی است آخر کار

این سخن را فقط کسی داند

که به عبرت کند سفر بسیار .

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۲ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۵۴
  • احمد یزدانی

 

سایه سار خنک چلّه ی تابستانی

تنگه ی واشی* و طنّازی مزداران  ی*

ارجمند  * هستی و زیبائی بی همتایش

جوششِ چشمه ی جوشان ده زرمان ی*

تو جلیزجند ی* و سرسبزی شهرآباد ی*

بادرود  نظر و همّت درویشانی

مانده ام تا چه بگویم من از آسور* قشنگ

عصر زیبای لزور * و سحر وشتان ی*

اندریه * و نجفدر * دو گل گلزارت

قطب تولید وفا از طرف نیکانی

غزل خواندنیِ مردم زریندشت ی*

حاصل میوه ی باغ دهِ دهگردان ی*

نور خورشیدی و گرمای تو لذّتبخش است

گردوی ناب حصاربن*وَ بِهِ آنانی

پارک مخصوص و حفاظت شده ای ، پیرده ی*

گلّه های بز و میش و نر کوهستانی

مهربان تر ز برادر به وطن هستی تو

نقطه ی خاصی و لطف از طرف یزدانی

سرخی خون انار ده سیمین_دشت ی،

به کویر عطشِ تار * و گچه * بارانی ،

وطنم برده ای از هرکه دلی داشت ، چه خوب

نقطه ی وصل همه ، دلبر و دلدارانی .


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۲ مرداد ۹۸ ، ۰۰:۲۷
  • احمد یزدانی

دل اگر بسپری به حضرت یار

حق شود یاور تو در هر کار

چون رَوی زیر چتر یاوریش

نشود کارگر بدِ دیّار

شب تاریک می‌شود چون روز

بخت خوابیده می‌شود بیدار

همه ی تلخیت شود شیرین

لاغرت ناگهان شود پروار

میش های تو می‌دهند برّه

سینه ی گاو می شود پربار

زن و فرزند سرخوش و شاداب

رمه هایت هزار تا به هزار

دوستانت به تو وفادارند

دشمنان تو می‌شوند ناکار

پر ثمر مرتع و چراگاهت

خیر می بارد از در ‌و دیوار

درِ بسته شود برویت باز

راحتی می‌شود تمام فشار

سرو سامان بگیرد عمر عزیز

سهل و آسان شود تو را دشوار

قصد بد بر تو کارگر نشود

می کِشَد حق به دور تو دیوار

وای از دوری از خدای بزرگ

نکند قسمت کسی دادار

راه پر درد و رنج و ناجوریست

نرود در چنین رهی هوشیار

هرکه باشی به هر کجا برسی

بد سر انجامی است آخر کار

این سخن را فقط کسی داند

که به عبرت کند سفر بسیار .


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۱ مرداد ۹۸ ، ۰۰:۰۰
  • احمد یزدانی

غرق در افکار خود در بیکران
دلخورم از حال و روزِ حاکمان
رفته اند دنبال ثروت مانده ام
غرقِ تردید و حواشی های آن
دل سپردم دست نااهلان ولی،
شد خیانت پاسخم از سویشان
داده بودند وعده ی خدمت به خلق
کرده بودم باور آن را دوستان
با صداقت اهلِ باور بوده ام
شد ندامت حاصل تعریفشان
عدّه ای هم پاک و خوب و سالمند
نیست حرفم رو به خوبان بیگمان
در پشیمانی تمامِ لحظه ها
بوده اند آتش ندیدم هُرمِشان
شد کنون رو دست‌ها از سوی حق
برده بیت المال را غارت کنان
ظاهراً اهل دیانت بوده اند
باطناً ماری به پشت دین نهان
من در اینجا با تمام حسّ خود
می شوم خاک رهِ ایرانیان
میکنم پوزش طلب از مرد و زن
آرزویم بخشش است از سویشان
شاعرم ، کارم چو کارِ آینه
انعکاسِ وضع و اوضاعِ زمان
زیرِ پا بردند پیمان را از آن
شد عوض حرف من همچون حالشان
اصلِ حاکم وضع و حالِ حاضر است
هرکه را مردم نخواهد مرده دان.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۵۳
  • احمد یزدانی

ای که نورتو چنان ماه و شب ظلمانیست
 گفتگو از تو نجات از گذر بحرانیست
مثل ایمان شده ای، گُم شدنِ در تو بقاست
هرکه همراه تو شد دیده ی جان نورانیست
وطنم در غم گمنامی تو غمگین است
خاک تو بوسه گه رهبرو کارستـانیست
روشنائی شده ای در شب تاریک جهان
چون گلی گم شده ای ، قبله شدی ،طوفانیست

داغدارانِ تو از داغِ غمت می سوزنـد

باحضورِتو وطن بیمه زِ هر ویرانیست                        محرمِ بارگه دوست شدن ، نوشَت باد
از شمیم نفست مشکلِ ما آسانیست
رفت و آمدبه تواز عرش و همه در فرشیم
خوش به حالِ تو که راه و روشت انسانیست 
بـه تـو کردند تاسّی همه ، حتّی رهبر
اوجِ خوشبختیِ ما رهبریِ قرآنیست              
ریشه ی خیری و از تو همه برخوردارند
ای که ناز نفست سمفـونی ایرانیست
نور خورشیدی و گرمای تو هستی بخش است
گم شده ما وَ تو راهی ، سخن پایانیست

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۳۹
  • احمد یزدانی

به کنج خلوت تنهائیم با خویش درگیرم
درون سینه ام دربند دارم عشقِ عالمگیر
به یک چشمم جهانی سوخته از فتنه ی شیطان
تمام سرزمین ها چون کویر از وحشت تکفیر
شیاطین جمع و شیطان بزرگش جنگ افروز است
جهان افتاده در دامش و گشته بارها تحقیر
نه امّیدی ،نه آوائی،چراغی نیست تاریک است
دراین وحشت سرای تیره تر از قبرها ،دلگیر
تنید انسان به دست خود به دور خویش از تاری
که هرتارش به روح و فکر او افتاده چون زنجیر
برای قبضه ی عالم اطاق فکرها دارند
تمام راهها در یک مسیرو راه حل ،تزویر
به چشم دیگرم بیدار شد دنیا و آماده
برای حقّ خود با جانفشانی میکشد تصویر
بپا هستند و با شیطان نبردی دائمی دارند
وَ در احقاقِ حقّ و جنگ خود سرسخت و دامنگیر
ندارند ترسی از تاوان برای کارزار خود
نبردی سخت با شیطان و با او رُخ به رُخ درگیر
غمِ چشمانِ آنها انتظارو سینه ها عاشق
چو آهن سخت و چون دانه برای رشدشان پیگیر
سحرخیزندو فریادی رسا دارند هر جمعه
بیا ای آخرین تیر از کمان شیعه با تکبیر.
#احمد_یزدانی

  • احمد یزدانی

می‌کند قرن ها طلوع اینجا
آفتاب از زمین نه از بالا
حضرتِ رحم ، ضامن آهو
شده خوبی اسیر تو آقا
همه ی مهر عالمی در دل
سینه ی شیعیان و مهر شما
هر زمانی که ذکر مشهد شد
گشته در سینه از طپش غوغا
از خدا انتخاب شد ایران
که شود خاک پای زائرها
دلربائی شروع شود از صبح
رقص زیبائی از کبوترها
جذبه ی نامتان کند تسخیر
از خراسان تمام دل‌ها را
غربت از عطرتان وطن آسا
چتر امنیّت شما بالا
یا امام رضا عزیز همه
بپذیرید این تمنّا را .
#احمد_یزدانی

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۰۷ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۰۷
  • احمد یزدانی
از گلستان جهان بوئیده ام
میوه ها از شاخسارش چیده ام
دیده ام از زشت و زیبای وجود
هم زمین خوردم و هم بالیده ام
رفته ام تا اوج هر خوب و بدی
گاه گریان گاه هم خندیده ام
ظلم بسیاری بمن شد ، من ولی
چشم ها را بسته و بخشیده ام
همنشین شعله بودم سالها
اصطلاحاً گرگ بالان* دیده ام
تن در آتش ، جان در آتش بودو من
گُر گرفتم شعله ور گردیده ام
در میان شعله های هُرمِ خود
با تمام قدرتم جنگیده ام
در میان گیرو دار روزگار
از فَمَن یَعمَل بخود لرزیده ام
هرچه گشتم جز خودم موجب نبود
از همین رو از خودم رنجیده ام
با غرور خود و در اوج توان
در نجات از دام بد کوشیده ام
حاصل رنج و تلاشم خیر بود
نفسِ خود را  زیر پا کوبیده ام
میزدم من او بپا میخواست من
مستمر در جنگ با او بوده ام
لطف حق با من و بودم من به راه
شاکرم از خالق نادیده ام.
#احمد_یزدانی
 
* بالان نام تله (دام) ای است که شکارچیان در جنگل برای به دام انداختن گرگها و حیوانات وحشی از آن بهره می برند. 
گرگ بالان دیده ، یعنی گرگی که از این دام دهشتناک جان سالم به در برده است  به دیگر سخن گرگ بالان دیده یعنی ، گرگ با تجربه ،
گرگ باران دیده صحیح نمیباشد.
@ahmadyazdany
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۸ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۵۵
  • احمد یزدانی

کربلا بودو سه گونه شخصیّت
هرکدامی کرده راهی تولیت
اوّلین آن حسین ابن علی(ع)
روبرو با ظلم از حاکمیّت
با یزید او پنجه در پنجه شده
چون ندارد با ستمگر سنخیّت
خون خود را داده با یاران ، همه
در  رهِ آزادگی  ، با تَمشیّت
آبرو میخواهد او ، نه آب و رو
داد دنیا را برای حیثیّت
دوّمین فرد است در آنجا یزید
جابر است و دور از هر حُرّیّت
با مخالف اهل سازش نیست او
سر بُرید از مظهرِ وحدانیّت
آبرو را داد و قدرت را خرید
شد نمادِ ظلم در اسلامیّت
سوّمین باشد عُمر فرزند سعد
اهلِ خرما و خدا و اذیّت
نه به دنیایش رسید نه آخرت
بی کلاه و مانده از انسانیّت
طالب قدرت و خوشنامیست او
هردو را داد از کَفَش بی حمّیت
بیگمان ما نیستیم همچون حسین
یا یزید پست و رذل ، بی تربیّت
در درون ما عُمر فرزندِ سعد
لانه دارد بیش و کم ؛ بی خاصیّت
هم به میخ و هم به نعل میکوبد او
می کنیم ماهم از او تابعیّت
گهگداری در پیِ خرما روان
گاه خدا را خواسته با جدّیّت
چشمی از ما در پیِ خاکِ ری است
چشمِ دیگر احترام جمعیّت
حال تکلیف این میانه روشن است
من که میترسم ، ندارم امنیّت
بارالها ، غفلت از ما دور کن
در دل ما تو بتاب الوهیّت
جنسِ ما خرما ، خدا ،ازهر دوتا
میکند این آن و آن این تقویّت
جز چراغ علم و دانش ، بندگی
نیست راهِ چاره ، دارد تسلیّت
راهِ حل تنها شما هستی خدا
وامنه یک لحظه در انانیّت
از عُمر فرزندِ سعد گشتن خدا
حفظ فرمائید با رحمانیّت.
#احمدیزدانی 
https://telegram.me/ahmadyazdany

  • احمد یزدانی

عُشریه رفت و فدای حرم یار شده است

پرزنان همنفسِ قافله سالار شده است

عرضه کرد گوهر جان را ببهای رُخِ دوست

به تمنّائی از او یار خریدار شده است

آرزو بود شهادت و نصیبش شده است

خوش بحالش که سفر کردو سبکبار شده است

میرسد پاسخ هرکس که بخواند با صدق

خُرّم آن جان که نظرکرده ی دادار شده است

خون شیعه به رگش ،راه و روش قرآنی

امرِ قرآن منش و شیوه ی رفتار شده است

حضرت زینب کبری(س) و رقیّه(س) عشقند

شوقِ عاشق سبب رونق بازار شده است

باز درهای شهادت و زمین کرببلاست

این زمان شام و عراق و یمن ابزار شده است

جایگاهی که رفیع هست به قیمت باشد

هرکه پرداخت بها لایق دیدار شده است

ناخلف داعش و النّصره وَ اشرارِ دگر

طفلِ شیطان بزرگ است که غدّار شده است

سوریه عرصه تقدیم فداکاریهاست

بر حسینی صفتان حق طلبی دار شده است

عمّه جان است و شهیدو رُخی از وَجهِ اللّه

بامدادان ظهور است پدیدار شده است.


 

  • احمد یزدانی

یک سفینه نشست روی زمین

سرنشینان آن همه خوشکل

از کُراتِ دگر شدند اعزام

تا کنند حل برای ما مشکل

یک رُباتش شروع به صحبت کرد

گفت از کارو کسب در آنجا

قصدِ جاسوسی از زمین را داشت

میدهم شرح قصّه را مجمل

گفت او در کُراتِ دیگر  ما

عاطل و باطلیم و سرگردان

کاری از دست ما نمی آید

از بوروکراسی شدید خجل

میرویم در اداره ها هرروز

از برای امور جاریِ خود

ماجراهایِ قیرو قیف حاکم

درد مثل اپیدمی ناقل

دستهامان درازتر از پا

می دویم در دوایر هر روزه

همه مشغول و جدّی و ساکت

حل نمیگردد از کسی مشکل

اضطراب است و خونِ دل خوردن

سهم آنان که اهل قانونند

راحتند بیغمانِ بی قانون

پول و پارتی دو دلبر همدل

راحت است چون اداره ی مرّیخ

می چمند آدمان مرّیخی

حرف سربسته اینکه در آخر

پشت بامی نمیشود کاهگل

حرف میزد ، تَشَر زدم گفتم؛

هست اینجا بهشتِ انسان ها

بروید از زمین ما بیرون

ما همه راحتیم و بی مشکل .


https://t.me/ahmadyazdany

  • احمد یزدانی

هُوَالعشق :

حضرت غایب ، خلف عسکری

نور تو روشنگر هر معبری

دادو دهش های خداوندگار

بر همه ابنأ بشر  سروری

منتظرت از دل تاریخ ما

بزم جهان است و شما دلبری

حجّتِ حق ، جوهرو مفهوم دین

منتظران را چو پناه ، سنگری

چشم براهت همه ی شیعیان

تارک حق را  تو چنان گوهری

خُلقِ محمّد وَ صفات علی

چون حسنین نوّه ی پیغمبری

کشور ما کشور صاحب زمان

کرده سپاهی تو گردآوری

زینت دینی و کمال خرد

جعفرِ صادق و یل دیگری

هرقدمِ خاک تورا منتظر

شیعه همه شیعه ی تو ، جعفری

کاظمِ دینی وَ رضای همه

متّقی هستی و رضا ، عسکری

ابن حسن ؛ لعبت مستضعفین

دشمن مستکبرو هر جاهری

جمعه همه پای قراریم و عهد

خوانده و کرده ز تو یادآوری

دل به تو بسته ، تو امید بزرگ

مظهر عدلی و گل داوری

منجی عالم بتو دلبسته ایم

تو به شب مستی ما ساغری

آخر عشقی و محبّت و لطف

بر همه ی خیر جهان بستری

عالمیان منتظر عدل تو

عدل تورا منتظر است ، بنگری

دایره ی عدل تو برپا شده

از ملک و انس شما برتری

باده دین را زده دین باوران

خیل شهیدان و شما راهبری

سلسله جنبان امامت شما

باغ ولایت وَ گلِ آخری

ای بفدای تو امام زمان

عاشق بیچاره ی خود ننگری

احمد یزدانی

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۰۳ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۲۰
  • احمد یزدانی