پنجشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۱۱:۴۲ ب.ظ
دشمنم بود و میگفت رفیقم با تو
دشمنم بود و میگفت رفیقم با تو
حرف او هیچ زمانی بدل من ننشست
شده نزدیک و تکرار شد حرفش هر روز
دل من راه حضورش به درونم را بست
سالها با خرد خویش مدیریّت کرد ،
مغر ، سلطان بدن آنکه چو سرداری هست
تا که شد وقت خیانت و از او دیدم من
هرچه را بافت دروغین همه از هم بگسست
راز دل را نتوان گفت به دشمن و نه دوست
هرکسی حرف خردمند شنید از غم رست .