اشعار احمد یزدانی

نقطه ی اوج عاشقی  خالق ، با خدا گفتگو چقدر زیباست .

اشعار احمد یزدانی

نقطه ی اوج عاشقی  خالق ، با خدا گفتگو چقدر زیباست .

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
يكشنبه, ۱۴ آبان ۱۴۰۲، ۰۴:۰۷ ب.ظ

باربد آمد و یان همراه او

باربد آمد و یان همراه او
تابلوئی از خیمه شب بازی کشید
گفت بایستی بیاید نیکولاس
جیغ خود از روی لجبازی کشید
چونکه یان تعریف کرد از او نشست
عکس یک ماهی وَ آب بازی کشید
جوجه غاز و جوجه اردک، موش کور
خوک چاقی حین تاب بازی کشید
یک نمایش داد از آتش نشان
یک نگهبان را سر بازی کشید
باورش سخت است باور کن شما
کار او با یان به خاکبازی کشید
می پرید بالا و می آمد فرود
نیکولاس را موقع بازی کشید
شیطنت می‌کرد ما مسحور او
تابلوئی از جنگولک بازی کشید
دوست باشد با نیکول با یان و من
کار ما تا خیمه شب بازی کشید.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">