اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
سه شنبه, ۲۰ آذر ۱۴۰۳، ۱۱:۱۷ ب.ظ

فیروزکوهِ شهر خوبان

فیروزکوه شهر خوبان
کاخ قشنگ ایران
با مردم بزرگش
دستش رسد به کیوان
با قُلّه ها و قلعه
دیوان در آن به زندان
شهر طبیعت و علم
باشد چو دُرّ غلطان
با چشمه سار و آهو
غم را کند پریشان
از هر طرف ببینی
کوه غرور مردان
با بانوان زیبا
غرّنده چون پلنگان
هر قلعه اش حکایت
دارد ز داغ دوران
شهری گره بر ابرو
اکنون دوباره خندان
با سعی و کار و همّت
خواهد شود گلستان
روئیده از دوباره
بذر بزرگی از آن
با مردمان شادش
جوشیده سعی خوبان
در مرتعش شکار است
هر گوشه چشمه ساران
تاریخ پر ز رازش
دارد سخن فراوان
با انتخاب این شهر
مهمان آن شو آسان
مهر و محبّت اینجا
گردد نثار مهمان
یکبار اگر بیائی
همواره بوده خواهان .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی