اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
دوشنبه, ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ۰۴:۱۹ ب.ظ

سکوت است و من و شبهای زندان

سکوت است و من شبهای زندان

شناور در گذشته ، رود دوران

کنم دست دعایم رو به خالق

خدایا از من انسانی نرنجان .

نظرات  (۱)

به اکسیر محبّت چاره کن ای دوست ، بیمارم

تنی خسته و روحی زخمی و حال بدی دارم

نبستم طَرفی از رنج و تلاشم سخت رنجورم

میان تار و پود سختی دوران گرفتارم

من اندوهگین ترین مرد بظاهر شادمان هستم

که دادم دست نااهلان دل خود را، گنهکارم

نمودم توبه تا گِرد ریاکاران نگردم هیچ

شکستم توبه ام را از همین بدنام بازارم

تو هستی آرزوی بودنم از زندگی ای دوست

بنوشان از می ناب رفاقت ، کن سبکبارم

بدون ساحلت سامان نمی‌گیرم ، غریقم من

بیا من کشتی درگیر با دریای افکارم

بیا پهلو بگیرم در کنار ساحل اَمنَت

تو را ای ساحل آرام جانم دوست میدارم .

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی