اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

نویسندگان
دوشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۸، ۰۶:۵۸ ب.ظ

خون گریه میکنم به سکوت از فراق خویش

 


خون گریه میکنم به سکوت از فراق خویش

ای دوست از که بگیرم سراغ خویش؟

شاهم وَ بسکه به من کیش داده اند

واداده تاج و تخت و پناه بر اطاقِ خویش

دیوانه ام وَ به تقلید بسته اند

روحِ مرا که نباشم چراغ خویش

با دست و پای بسته درونِ اجاق عشق

هستم چو شعله فراریِ داغ خویش

لیلاجم و همه شب در قمارِ مهر

ولگردو وازده ی جفت و طاقِ خویش

ما را چه همنشینیِ اصحاب اعتبار؟

بهتر که گم شده ی اشتیاقِ خویش

تو عاقلی ، بده پاسخ که بشنوم

آتش کشیده تو دیدی به داغِ خویش؟

کوتوال

 

  • احمد یزدانی

سکوت

قمار

لیلاج

ولگرد