اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
چهارشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۹، ۰۴:۴۲ ب.ظ

رفتم به زورخانه و چیدم گل سلام

 

رفتم به زورخانه و چیدم گل سلام

دادم به زیر لب به همه بانیان سلام

بر سیّد و به سردَم و #پیشکسوت و بزرگ

بر گود و میل و خدمت هر #پهلوان سلام

بر تخته های شِنو ، #ضرب و #زنگ و سنگ

کبّاده ها وَ چرخش نیک اختران سلام

بر #مرشد عزیز و گرامی که چشمه است،

گویای نکته سنج و خوش الحانمان سلام

بر جمع عاشقان چنین ورزشی کهن

باید نثار کرده به صدها زبان سلام

وقتی سلامتی بشود هر سلام ، از آن،

بر خلق روزگار و به اهل جهان سلام .

 

#احمد_یزدانی

#زورخانه #ورزش_باستانی