در شبی تاریک چشمم گشته باز
در شبی تاریک چشمم گشته باز
دیده ام گور است و من در آن دراز
فرق بسیار است بین من وَمن
مثل فرق بانماز و بی نماز
بندگی هایم همه روی ریا
بوده در ذلّت وَ از آن سرفراز
هربدی را مرتکب با دست خود
باطنی مسموم و ظاهر سروِناز
من اسیر خود وَ در خود گمشده
کفرو ایمان یک بهانه، یک نیاز
هرچه گفتم هرچه کردم با نظر
از نظربازان و در بند مجاز
خواندم از آیات قرآن در دلم
عبرت آمد شد فضای سینه باز
نصب العینم شد به او دلداده ام
نزد خالق کردم اعلام نیاز
بندگی از سرگرفتم ، بنده ام
میکنم از من و شیطان احتراز
باقیش را من نمیدانم دگر
راهی هستم در نشیب و در فراز
صبرِ فِی الّه برگزیدم، ترک خویش
هستم از عالم و آدم بی نیاز
هر اسیری در خودش گم میشود
گم شدم ،پیدا نمودم خویش باز
صبرِ بِالّه صبرِ عبد پایدار
جستجویش میکنم در هر نماز
دردِ هرکس انعکاس فعل اوست
چوب نزدیک است سخت و جانگداز.