فرصتی باشد اگر با مهربانی سر کنم
فرصتی باشد اگر با مهربانی سرکنم
عمر خود را صرف آن تا لحظهٔ آخر کنم
در دل دریای طوفانی خطرها در کمین
مهربانی را برای کشتی ام لنگر کنم
عمر اگر باشد به آغوشم کِشَم هر تکدرخت
هر گلی را دیده ام بو می کشم مانند بخت
اوج تردیدم شود راز ظهور صبح و شب
می کنم با دید مثبت در دل دنیا سفر
فرصتی باشد اگر از دوست من خواهم سرود
از عزیزان کرده دیداری مرتّب با درود
قدر مهر و یاری آنها نهم بر دیدگان
کرده با گرمی آنها غم درون سینه دود
عمر اگر باشد دگر صرف شنیدن می کنم
بیشتر می خوانم و کم از سرودن می کنم
می کنم کمتر سخن را ، میشوم گوش و دو چشم
سیر آفاق از برای میوه چیدن میکنم
فرصتی باشد اگر ترک طلبکاری کنم
از توقّع کرده کم درمانده را یاری کنم
می شوم مدیون انسان ها برای مهرشان
حرکتی جدّی برای این بدهکاری کنم
عمر اگر باشد نخواهم گفتگو را با دوکس
آنکه دور فکر باطل می زند پر چون مگس
یا کسی که نان افکار خودش را می خورد
هرچه منطق رو شود مشت است و سندان عَبَث
فرصتی باشد نبینم عیب مردم را دگر
یک خطای کوچک از آنان نسازم کوه شر
چشم خود را می گشایم بر عملکرد خودم
تا که مردم زندگی کرده کنارم بیخطر
عمر اگر باشد نسازم گفتگو از راز خلق
دست خود را می کشم از دکمه های ساز خلق
سینه ام را سازم همچون صندوق اسرارشان
می کنم همراهی آنان، شوم دمساز خلق
عمر اگر باشد دگر ترک حماقت می کنم
بُرج و بارو ها بنا گِرد سیاست می کنم
دل نمی بندم به اظهارات اصحاب دروغ
فرصتی باشد به پا کاخ عدالت می کنم .
- ۰۰/۰۸/۰۸