بانوانند که آورده پدید
بانوانند که آورده پدید
خیرِ بسیار چنان برف سفید
مادران ، خسته نباشید شما
هرکدامید چنان یک خورشید
آسیه زن و مخالف با ظلم
شخص فرعون از او می ترسید
دیو نابخردی و بدعهدی
با نگاه چپ او می پیچید
حاجر است زن و از او اسماعیل
به جهان آمدو و بر خود بالید
اوّلین سعی صفا تا مروه
آب زمزم شد و عالم نوشید
رفت شیطان که خرابی بکند
نتوانست و بر خود لرزید
بت شکن حضرت ابراهیمش
طرد با هروله فرمود چو دید
اوّلین زن که به معبد رفته است
مریم است ، باکره ی بی تردید
عزّت و پاکی دامن ایشان
با سخاوت به همه می بخشید
از خدیجه شده اسلام غنی
بذل عشقی که پیمبر می دید
کامل است در ره ایمان و عمل
معرفت میوه ز باغش می چید
اوّلین است که تاریخ نوشت
از سمیّه ، به ره ایده شهید
افتخار همه است آن بانو
چون عسل مردیِ او می چسبید
تاج بر فرق جهان فاطمه است
به پدر مادر و بر شوی امید
بعد پیغمبر اسلام ایشان
دیگر از زندگیش خیر ندید
و سرانجام بگویم زینب
دخت مولاست، چنان کوه حدید
اسم و آوازه ی او عالمگیر
نزد او ظلم بخود میلرزید
قدر خود را تو بدان ای بانو
مادری ، بارقه ی عشق شدید
تو نباشی که جهان نیست عزیز
عالم و هرچه در آن می خوابید.