اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
سه شنبه, ۴ مرداد ۱۴۰۱، ۰۱:۵۵ ق.ظ

طغیانگری هستم که پای گردبادم

طغیانگری هستم که پای گردبادم 

امّا نمیدانم چرا خواندند آدم

گفتند آه و دم تو هستی آدم هستی

یک عمر آهی تو و یک تاریخ هم دم

آهن بخوانم آدمی را برتر از آن

محکم تر از آهن ستونی در دو عالم

این ماجراهایی که بر من رفته است را

با کوه اگر گویم کند سر را بمن خم

با قدرتم بر آسمان پنجه کشیدم

امّا حریف نفس پست خود نگشتم

  • احمد یزدانی

آدم

آه و دم

طغیانگر

گردبادم