اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

آتش جانم بمن گفت ببین سرخیم ،، شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم

اشعار احمد یزدانی

تنگه ی واشیم و گردنه ی حیرانم
مستی نیمه شب و ذکر سحرگاهانم
ناز آواز بنانم ، هنر فرشچیان
شعر پروین و فروغم ، قدحِ قوچانم
مِی خوری باده فروشم ، دل عاشق دارم
بنده ای منتظرم ، کولی سرگردانم
برج میلاد نگاهم به جهان انسانیست
تخت جمشیدم و هر گوشه ای از ایرانم.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آدم» ثبت شده است

یکشنبه سلام من به آدم بر نوح

بر مومن با صلابت همچون کوه
روزی که بنام نامی مولا هست
بالنده بفرما تو ز من خالق روح.

  • احمد یزدانی

طغیانگری هستم که پای گردبادم 

امّا نمیدانم چرا خواندند آدم

گفتند آه و دم تو هستی آدم هستی

یک عمر آهی تو و یک تاریخ هم دم

آهن بخوانم آدمی را برتر از آن

محکم تر از آهن ستونی در دو عالم

این ماجراهایی که بر من رفته است را

با کوه اگر گویم کند سر را بمن خم

با قدرتم بر آسمان پنجه کشیدم

امّا حریف نفس پست خود نگشتم

  • احمد یزدانی

هرگز نفهمیدم چرا خواندند آدم

من آدمی نه دست و پای گردبادم

زانو زد هستی روبرویم گشته تسلیم

از آسمان بر خاکدان همچون عقابم

از ماجراهائی که بر سر رفته را من

با کوه اگر گویم کند سر را به من خم

در زیر پای خود نهادم کهکشان ها

امّا حریف نفس خود هرگز نگشتم .

  • احمد یزدانی