اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
سه شنبه, ۲۹ شهریور ۱۴۰۱، ۰۴:۲۷ ب.ظ

تنها و ترک خورده در خلوت زندانم

 

تنها و ترک خورده در خلوت زندانم
هر صبح سرآغازی در حسرت پایانم
من منتظرم شاید قاصد برسد از ره
تا او نرسد در خود سرگشته و حیرانم
تنهائی و طوفانی طوفانی و تنهائی
این است تمام من آغازم و پایانم
گفتند بهار آمد در پشت در است اکنون
باور شده ای مسخم  دستی به گریبانم

محتاج بهارانم در حسرت بارانم
ای ابر نمیباری؟ یک عالمه طغیانم.۰

 

  • احمد یزدانی