آتشت افتاده در انبار کاهم بارها
کرده رسوا، برده دودم تا سر بازارها
ناشکیبم ،شعله ی عشق تورا دارم به دل
میزنم از دوریت در قبله گاهم زارها
دوستت دارم و با یادتو شادی می کنم
دلهره با تکنوازی میدهد آزارها
دست بردار از لجاجت، حرف آخر را بزن
با منی؟یا با رقیبم میکنی دیدارها؟
مثل ماری می گزد درد حضورش جان من
کرده روحم انتحار از تلخی افکارها
طاقت رنج حضورش را ندارم ، رحم کن
می کشد صد دایره از چرخشی پرگارها
دلخوشم تنها به یک وعده ، سرآید انتظار
می رسند آخر به یکدیگر دل و دلدارها
kootevall.blog.ir
- ۰ نظر
- ۰۴ آبان ۰۲ ، ۱۴:۰۲