بسته ام دل را به گل دادم به دست باد و باران
میشود با هر نسیمی باغ امّیدم پریشان
رنج عالم را به دل دارم به وقت رنجش او
خنده اش باشد برای دیگران غم سهم این جان
میشود تهدید و میلرزد دلم از غُصّه هایش
بوده تنها دلخوشی خندیدنش وقت بهاران
میزند بر سینه آتش دست طوفان در وزیدن
میکنم دائم دعا تا بوده او شاد و خرامان
تا نباشی باغبان از هجر گل چیزی نفهمی
باشد عشق باغبان خندیدن گل در گلستان .
- ۰ نظر
- ۲۱ آذر ۹۹ ، ۲۳:۱۸