اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

نویسندگان
جمعه, ۲۱ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۱۸ ب.ظ

بسته ام دل را گل دادم بدست باد و باران

بسته ام دل را به گل دادم به دست باد و باران

میشود با هر نسیمی باغ امّیدم پریشان

رنج عالم را به دل دارم به وقت رنجش او

خنده اش باشد برای دیگران غم سهم این جان

میشود تهدید و میلرزد دلم از غُصّه هایش

بوده تنها دلخوشی خندیدنش وقت بهاران

میزند بر سینه آتش دست طوفان در وزیدن

میکنم دائم دعا تا بوده او شاد و خرامان

تا نباشی باغبان از هجر گل چیزی نفهمی

باشد عشق باغبان خندیدن گل در گلستان .