اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

فرزند قلل و کوه و کوهستانم
مفتون جمال و جلوه ی گیلانم
شدپیشه ام عاشقی، چو شمعی روشن
در معرکه ی باد خوش و رقصانم
دائم و مرتّباً در آمد شدنم
چون مارکوپولو به گردش دورانم
من چشمه ام و مقصد من دریاهاست
آرام بسوی مقصدم میرانم
از صخره و قلّه های کوهستانی
سرسخت شدم ،مقاومت در جانم
گیلان که بهشتِ من وَ عشقم آنجاست
از دیدنِ روی ماه او خندانم
امّا همه ی نای و نوایم تهران
معتاد شدم به او ؛ خدا درمانم
اینها که شنیده اید یک جمله چنین
من ذرّه ای از بزرگیِ ایرانم

نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بارش» ثبت شده است

ریزگرد شایعه در بارش است
کرده است آب و هوا را منجلاب
کوچه ها غرق است در گرد و غبار
دیدها محدود و در چنگ سراب
تابلوهای راهنمائی اشتباه
راهها بیراهه از آن بیحساب
با شنا در موج دریای دلار
شد اساس زندگانی پیچ و تاب
سیل ویرانگر ز تبعیض و ریا
برده است ایمان مردم را به خواب
از ربا تولید درگیر غم است
بانک ها مخفی شده پشت نقاب
شد تنفّس سخت و میهن در مضیق
بهمن تزویر جاری در حجاب
راه صدق و معرفت مسدود هست
پول و پارتی حاکمانی در شتاب
توصیه فوراً به مقصد می رسد
رسم حکّام است فرمان و عتاب
در ادارات است حاکم خودسری
میدهد رفتارشان ما را ، عذاب
بغض ملّت کار خود را می کند
میشود کاخ ستمکاران خراب
شک نباشد شب بپایان می رسد
رخ نمایان می نماید آفتاب .

  • احمد یزدانی

آسمان بارش چشمان قشنگت کم شد
غُرّشِ خالی و خشکت سبب ماتم شد
رعد و برق تو فقط موجب ترساندن شد
تو نباریدی و هر خانه سرای غم شد .

  • احمد یزدانی