زده با سنگ جهالت به خودی ، بیگانه
شده است کاخ خردمندی ما ویرانه
دشمنی ها شده آوار و بزیرش ماندیم
مانده بیغوله ای از خانه به صاحبخانه .
- ۰ نظر
- ۲۱ مرداد ۰۲ ، ۲۳:۱۰
زده با سنگ جهالت به خودی ، بیگانه
شده است کاخ خردمندی ما ویرانه
دشمنی ها شده آوار و بزیرش ماندیم
مانده بیغوله ای از خانه به صاحبخانه .
همه بازیچه شدیم و همگی بازیگر
بر خودی دشمن و بر دشمن خود یاریگر
شده بیگانه خودی ، هرکه خودی بیگانه
داده ترس از تو مرا ، از من و تو آن دیگر
کرده اند حیثیت مام وطن را تاراج
اف به آنان که ز دشمن شده ما را بدتر
از بد حادثه در دام بلا افتادیم
غیرِ تدبیر و خرد نیست نجات از این شر
درد ما از خودِ خویش است نه از بیگانه
بارالها بکن اوضاع زمان را بهتر .
سینه ام از آتش جانانه سوخت
دوری او خانه و کاشانه سوخت
قاصد دلبر خبر آورد و گفت ،
عاطفه ای عاشق دیوانه سوخت
هرکه چو شمعی همه عمرش گریست
بر من بیچاره چو پروانه سوخت
ترک صفا گفته غریب ، آشنا
سینه چنان عاشق بیگانه سوخت
پستوی میخانه پناهگاه من
از غم من مستی و میخانه سوخت
هرچه سرودم همه افسانه شد
عمر من آتش شد و افسانه سوخت
باند بی ریشه های بی وجدان
بوده وابسته ، خاک بر سرشان
کرده خدمت برای بیگانه
به وطن می رسد فقط شَرِشان
دردسر از برای میهن خود
پادوی دشمن ستمگرشان
اینطرف هم که دائماً جنگ است
بین خطّ و خطوط و لشکرشان
اصل دعوا برای ویرانیست
کشوری را نموده سنگرشان
چون ندیدند زور مردم خود
غرب وحشی تمام باورشان
نوکری در نهاد خود دارند
جیره خواری سلوک دیگرشان
غافل از مکر و کید شیطانند
تا که خاک وطن رود سرشان .
احمد یزدانی