اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من بی حضور تو ای عشق شک نکن ، هستم چو کشتی در گِل نشسته ای

اشعار احمد یزدانی

من که نفهمیده ام کیستم و چیستم
گرچه تمامی عمر سوختم و زیستم
آتش جانم به من گفت ببین سرخیم
شعله ورم باقیم سرد شوم نیستم .

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
دوشنبه, ۲۹ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۰۶ ق.ظ

باند بی ریشه های بی وجدان

باند بی ریشه های بی وجدان

بوده وابسته ، خاک بر سرشان

کرده خدمت  برای بیگانه

به وطن می رسد فقط شَرِشان

دردسر از برای میهن خود

پادوی دشمن ستمگرشان

اینطرف هم که دائماً جنگ است

بین خطّ و خطوط و لشکرشان

اصل دعوا برای ویرانیست

کشوری را نموده سنگرشان

چون ندیدند زور مردم خود

غرب وحشی تمام باورشان

نوکری در نهاد خود دارند

جیره خواری سلوک دیگرشان

غافل از مکر و کید شیطانند

تا که خاک وطن رود سرشان .

احمد یزدانی